آقا پسرها
14 سالگي : تازه تو اين سن «ه» رو از «ب» تشخيص ميدن! (اول بدبختي)
15 سالگي :ياد ميگيرن توي خيابون به مردم نگاه كنن ...از قيافه ي خودشون بدشون مياد!
16 سالگي : توي اين سن اصولا راه نميرن.تكنو مي زنن!! حرف هم نمي زنن. داد مي زنن! با راكت تنيس هم گيتار ميزنن! (قافيه دار شد!)
17 سالگي : يه كمي مثله آدم ميشن! فقط شعرهاشون رو بلند بلند مي خونن
18 سالگي : هر كي رو مي بينن تا پس فردا عاشقش مي شن. آهنگ هاي راك مثه چسب دو قلو بهشون مي چسبه!
19-20 سالگي : از همشون رو دست مي خورن
21 سالگي : زندگي رو چيزي غير از اين بچه بازي ها مي بينن (مثلا عاقل ميشن!)
22 سالگي : نه! مي فهمن زندگي همش عشقه...دنبال يه آدم حسابي مي گردن!
23 سالگي : يكي رو پيدا مي كنن. اما ديدشون عوض ميشه. مرموز ميشن!
24 سالگي : نه! اون با يه نفر ديگه دوست بود!...اصلا لياقت عشق منو نداشت!
25 سالگي : عشق سيخي چنده ديگه!؟ طرف بايد باباش پولدار باشه! حالا خوشگل هم باشه بد نيست!
26 سالگي : اين ديگه همونيه كه مي خواستم!...افتخار ميدين غلامتون بشم؟!
27 سالگي : آخيش! بالاخره رفتم قاطي مرغا !
28 سالگي : كاش قلم پام ميشكست خواستگاريت نميومدم...!!!
دختر خانم ها
14 سالگي : تا پارسال هر كي بهشون مي گفت چطوري؟ مي گفت: خوبم ، مرسي! حالا مي گن : مرسي. خوبم!
15 سالگي :هركي بهشون بگه سلام، ميگن عليك سلام!...نقاشي شون بهتر ميشه
16 سالگي : يعني يه عاشق واقعي...! فردا صبح هم مي خوان خودكشي كنن!...شوخي هم ندارن!
17 سالگي : نشستن و اشك مي ريزن!...بهشون بي وفايي شده!
18 سالگي : ديگه اصلا عشق بي عشق...! توي خيابون جلوي پاشون هم نگاه نمي كنن!
19 سالگي : از بي توجهي يه نفر رنج مي برن!...فكر مي كنن اون يه آدم به تمام معناست!
20 سالگي : نه نه!...اون منو نمي خواست!..آخرش منو يه كور و كچلي مي گيره!
21 سالگي : فقط 27-28 سالگي قصد ازدواج دارن!فقط!
22 سالگي : خوش تيپ باشه! پولدار باشه!تحصيل كرده باشه!قدبلند باشه! خوش لباس باشه!...آخ كه چي نباشه!
23 سالگي : همه ي خواستگار ها رو رد مي كنن!
24 سالگي : زياد مهم نيست كه چه ريختيه يا چقدر پول داره!فقط شجاع باشه!
25 سالگي : ااااه!..پس چرا ديگه هيشكي نمياد؟!..بابا! هركي مي خواد باشه!
26 سالگي : يه نفر مياد...همين خوبه!بله!
27 سالگي : آخيش بالاخره سر و سامون گرفتم!
28 سالگي : كاش قلم پات ميشكست و خواستگاري من نميومدي!